پارت سی و دوم

زمان ارسال : ۱۴۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه

***
داخل امامزاده عباس به ساعت نگاه کرد. وقت اذان ظهر بود. کم پیش می‌‌آمد نماز اول وقت بخواند. از فرصت استفاده کرد و مشغول نماز جماعت همراه نمازگزاران شد. پس از نماز به هوای بهار تندی از زیارتگاه خارج شد و به دنبالش گشت. اندیشید: "چه‌‌طوری بفهمم تو زیارتگاهه؟ شاید رفته. شایدم حالاحالاها قصد نداره بیاد."
اگر شماره موبایل بهار را داشت موضوع حل بود اما چه لزومی داشت شماره تلفن یک دختر

378
93,926 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 10

    عالی بود مرسی مرضیه جونم ❤️❤️

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤♥️

    ۳ ماه پیش
  • زهرا

    20

    خیلی ممنونم خیلی رومان خوبی فقط کاش همه پارت ها قفل نبودن

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    تشکر عزیزم. روزهای زوج یک پارت رایگان میشه

    ۳ ماه پیش
  • اسرا

    00

    ببخشیداول پارت گفتیدعباس ساعتش نگاه کردفهمیدوقت نمازمگه اذان نمیگن خوب دیگه وقت نمازظهر😘🙏

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    اینجا عباس به ساعت نگاه می کنه ببینه چنده که متوجه میشه زمان اذان ظهره. صدای اذانم پخش بوده ولی من اشاره نکردم💖

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید